بعضی حرفا هست که فقط باید به یک نفر گفته شه...
اما نه میتونی به اون بگی، نه میتونی بنویسی ، نه میتونی تو خلوت خودت زمزمه کنی
بعضی حرفا خیلی قدرت دارن...
مـטּ برگشتم...
موقع رفتـטּ بابا ماشینو בاבه بوב توشویـﮯ،چوטּ ماشیـטּ خیس بوב نتونستیم ماشینو بیاریم
فقط عمو اینا ماشیـטּ آورבن
مـטּ و شیـבا و بابابزرگم با اتوبوس اومـבیم
ڪلـﮯ با شیـבا פֿـنـבیـבیم تو اتوبوس
یه پسره جلوموטּ بوב פֿـیلـﮯ باבـال بوב
رو تبلتش شماره مینوشت تا نگاه میڪرבیم پاڪ میڪرد...
یـﮧ کارایـﮯ میڪرב ڪـﮧ بایـב בیـב و פֿـنـבیـב
منم ڪﮧ همش موقع פֿـنـבه سرم میـפֿـورد بـﮧ دستـﮧ صندلـﮯ جلوییم...ڪلـﮧ ام نابوב شـב بـﮧ طور ڪل
اونجا سارینا دهـטּ ما رو سرویس ڪرב با این تیڪـﮧ ڪلام مسـפֿـره اش...
هـﮯ چپ و راست میگفت "آره واقعا"
هرچـﮯ میگفتـﮯ جوابش همیـטּ بوב : "آره واقعا"
ڪلا بـﮧ مـטּ פֿـوش نگذشت...بـﮧ زور مجبور شـבم برم
اصـטּ בــوصلـﮧ نـבارم
آפֿـﮧ یـﮧ هفتـﮧ בیگـﮧ مـבرﺳﮧ ﻫا باز میشـﮧ
בرس...بچـﻬا...معلما...وآﮯ نـﮧ
בلم براﮯ تابستوטּ خعلی تنگ میشـﮧ...
مـטּ هنوز בلم میـפֿواב یـﮧ عالمـﮧ بـפֿوابم
(فونتم مـحض تنوعه)
یِه خانومِ داشت اَز دُخیِ عَمِه م آدرِسِ یِه جایی رُو میپَرسیدِه
بَعد شِیدا بِهِش تُوضیح میدِه کِه ما فلان خیابون فلان جا هَستیم.
خانومِ هَم بَرمیگَرده میگِه : آها ، شُما جُنبِ "jonbe" بانکِ صادِرات هَستین.
مَن دیگِه چی بِگَم؟؟
اَلان سِلولایِ مَغزَم دارَن بِه خودِشون فِشار میارَن کِه بِبینَن جَنب دُرُستِه یا جُنب؟؟
میخوای برای پستت شکلک بذاری باید بری تو بخش "درج خندانک"
من موندم اینا کجاش خندانکه...
خودتون ملاحظه بفرمایین / / / / / / / /
این که دیگه اوج خنده س
این دِلِ مَن خـِــیـــــــلی بیشُعورِه
هِی تَنگ میشِه...
تَقصیرِ دِلَم نیس کِه ، بَعضیا زیادی دوﺱ داشتَنی اَن
یَنی سوژِه خَنــ:)دِه پِیدا کَردیم دَر حَدِ.... مممم ....
خُب حَدِشو نِمیـــــ:\دونَم
وَلی ما میــــ:)خندیم....
حِیف نِمیشِه واسَتون تَعریف کُنَم...
آخِه هَمه خَندَش واسِه تَقلید صَداءِ یِه بَندِه خُداس
کِه شِیدا اُستادِشِ
d:
شماها دلتون خوش باشه به قضاوتاتون
به اظهار نظراتون...
به کارام بخندین...
واس من خوبه اتفاقا...
دوس ندارم هر کسی وارد دنیام بشه
شما هر جور دوس دارین راجبم فک کنین ...
بعضی چیزا خیلی نگران کننده اس...
ولی کاری از دست من بر نمیاد...
من همش منتظر یه اتفاقم...
افکارم خیلی منفی شده...
من نمیخوام منفی فک کنم ، کنترل افکارم یه جورایی از دستم خارج شده.
"خدایا خودت مواظبش باش"
یعنی خیلی باید اعصاب داشته باشی بعد 4 ساعت غلت خوردن تو تخت بازم خوابت نبره...
من که دیگه کم آوردم...
شما بگین چیکار کنم...
بِه یــــاد داشتِـــه بــاش
وَقــتــــــی بَــــرای کَســـــــی
هَــمِه کَــــس میشی
اون بَعدِ تو خِیلی
بی کَس میشِه
یا بَرای کَسی هَمه کَس نَشو
یا اَگِه شُدی مُراقِبِ بی کَسی هاش باش
مهدی اخوان ثالث :
هی فلانی ! زندگی شاید همین باشد!!
یک فریب ساده و کوچک
آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را
جز برای او و جز با او نمی خواهی
من گمانم زندگی باید همین باشد....
چقد این شعرو واسم خوندی...
بچه که بودم ؛ سوار تاب که میشدم ، بابام خیلی محکم هلم میداد...
تاب بالای بالا که می رفت ، دلم هری می ریخت پایین...
نمی دونستم منظورمو چه جوری به بابا بفهمونم...
میگفتم : بابا آروم هلم بده...یه چیزی میافته تو دلم می ترسم...
وقتی سر کلاسیم ...
وقتی دستتو میگیرم ...
وقتی بضی اساتو میخونم ...
وقتی بغلت میکنم ...
وقتی میخوام باهات حرف بزنم ...
و خیلی وقتای دیگه این حس میاد سراغم...
یه چیزی میافته تو دلم...
حس باحالیه
خیلی دوس داشتنیه...
مث تاب بازی...
من آرومم
خیلی آروم
آروم تر از اونی که بتونی ازم چیزی بفهمی
ولی چشام
خیلی بی ریاست
همه چیو میشه از توش خوند
اما خب
هر کسی
سوادش واسه خوندن حسم از تو چشام
کافیـــــــــ نیس
همیشه یکی هست بفهمه چی میگی غماتو ببینه
همیشه یکی هست کنار غروب غریبیت بشینه
همیشه یکی هست که از کوله بارت بگیره غمارو
چشاتو بگیره نذاره ببینی بد روزگارو
همیشه یکی با دوتا چشم معصوم حواسش بهت هست
یکی مثل آینه مثِ سایه آروم حواسش بهت هست
همیشه یجایی که پاتو بریدن که دستاتو بستن
یه جایی که دردا با دیوارو زنجیر سر رات نشستن
همیشه یه جایی که هیچ حرف و راهی جز افسوس نداری
یه جایی که هیچی نه عشق و نه شعرو دیگه دوس نداری
یکی با یه قلبه هراسون و لرزون حواسش بهت هست
یکی مثل ابرا پریشون و گریون حواسش بهت هست
همیشه یکی با دوتا چشم معصوم حواسش بهت هست
یکی مثل آینه مث سایه آروم حواسش بهت هست
مهشید یادته یواشکی گوشی آورده بودی مدرسه
اون روز واسه اولین بار داشتم این آهنگو سر کلاس گوش میکردم
یادش بخیر
رو به راه تر از روزای قبلم...
همه اینا بخاطر پریسا ِ (به کسره آخر توجه بشه لطفا)
پریسا خیلی خوبیــــــــــ
داره بارون میاد...
من عاشق بارونم...
حس خیلی خوبی بهم میده...
دوس دارم برم زیر بارون و خیس خیس شم
با مریم...
همه میگن
توش چی دیدی که عاشقش شدی؟
آخه اینم سواله؟
اگه قرار بود تو ام ببینی که
تو عاشقش میشدی
بــه سلامتی کسی که نه جا زد ، نه جار زد
چه دم دمی مزاج شده؛
احساسم...!
گاهی بارانی...گاهی آرام
چه بی ثباتم؛
بی تو....
بحثم راجع به دهه هشتادیا و نودیاس
اما خب یکمم راجع به دهه های دیگه میگم
اول از دهه پنجا:خوبن،آدم تکلیفش باهاشون مشخصه...ینی میدونه چه جوری باید باهاشون رفتار کنه...
حالا دهه شصــــــتــــــیــــــا:عاغا خیلی خوبن...یه جورایی حقشون پایمال شده....مطلب رو به رو صرفا جهت شوخیه←فکر کنم اینا بخوان و آسایشگاهم برن،جا کم بیاد(من اینو نمیخواستم بنویسم اما...آخرشم نگفتم حرفمو...آخه دهه شصتیا زیادی برام عزیزن مخصوصا....)
اما آدم نمیدونه با اینا باید چه جوری رفتار کنه...من یکی که هنگ میکنم
دهه هفتادیا:خووووووووووووووبن دیگه....
آها حالا رسیدم به اینا(80):اصن ویروسن...رو اعصابن شدیدا...هیچ وخ بزرگ نمیشن انگار...بچه های لوس و پررو حقشونه کتک
حالا90 : اینا پر رو تر از هشتادیا .... من به چشم خودم متولد سال 90 دیدم یه چیزی در حد موجود فضایی
یه بار یکی تو خیابون گفت الاغ ؛ این دخترم یاد گرفت... حالا هر کی به حرفش گوش نده بهش میگه الاغ .... بیشورم بلده بگه... یه اشاره ای هم بکنم که هنو دو سالش نشده.
حالا هر وخ کار داشته باشه بهم میگه دزل(غزل) بلخ خام (ینی بغلم کن)
ینی مو میکشه، چنگ میندازه طوری که اشکت دربیاد...بعد اگه گریه کنی میاد پیشت ، بوست میکنه...میگه: نازی نازی...
خدا تکلیف دهه های دیگه رو به خیر کنه...